رهام جووووووونم رهام جووووووونم ، تا این لحظه: 9 سال و 5 ماه و 8 روز سن داره

ما و هدیه خدا به ما

9 , 10 خرداد

1393/3/11 0:32
نویسنده : فاطمه
88 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عشقه من

خوبی؟ خدا کنه که خوبه خوب باشی.مامانی روزه جمعه یه دفعه هرکول شد و همه جایه خونه رو تمیز کرد درسته دکتر استراحت مطلق داده ولی خونه کسلم کرده بود ، خواهر هم ندارم که بیاد کمکم ، دخترخاله مامانی خاله سحر میومد بهم کمک میکرد اما خاله صفورا که میشه خاله مامانی رفتن کربلا و خاله سحر هم رفته خونه اشون.خلاصه یه عالمه کار کردم و صلوات فرستادم که شما اذییت نشی.ساعت 6 و خرده ایی عصر با بابایی رفتیم تهران بهشت زهرا که بریم سره مزار مامان خدیجه (مادربزرگه مادریت ).بهشون گفتم شما تو شکمه منی مطمئنم که یه دنیا خوشحال شده .بعد از اونجا رفتیم خونه خاله زهرا که خیلی خوش گذشت ،شب خوابیدیم اونجا و صبح با خاله زهرا و عمو محمد ااومدیم سمته خونه که خاله زهزا بره خونه مامانش و برن مسافرت .تو راه یه دفعه ماشین هایه  بغلیمون با هم تصادف کردن که مامانی کلی ترسید ، ضربانه قلبم رفت بالا خدا کمکمون کرد و گرنه اون ماشینا به ما هم میخوردن چون فاصله امون خیلی کم بود .بعد رفتیم کرج چون سالگرده مامان بزرگه مامانی بود .خیلی دلم براش تنگ شده .جاش خیلی خالیه.ناهار هم رفتیم رستوران و آخر 5 و خرده ایی عصر اومدیم خونه .مامانی دیگه پاهاش خسته خسته بود .اینم این دو روزه من و تو .آآآآآآآآآآآآآآآآآآخ که چقدر منتظرتم نفسم .

پسندها (2)

نظرات (0)