ماهی کوچولو
عزیزه دله من پنجشنبه نشسته بودم و داشتم شکممو نگاه میکردم که دیدم یه موجی روشکمم اومد و بالا پایین شد . انقدر ذوق کردم که تا یه ربع داشتم شکمم و نگاه میکردم . الهی فدات بشم من . دیشب هم بابایی دید البته یه لگده محکم زدی اما من انقدر با ذوق داشتم شکمم و نگاه میکردم که بابایی خنده اش گرفته بود . از تکونات فیلم هم گرفتم . راستی بابایی پنجشنبه صبحه زود رفتن شمال . من و شما هم رفتیم ناهار خونه سحر جون (دختر خاله مامان) بعد هم شام رفتیم خونه دایی مامان . خیلی خوش گذشت با خاله مریم و زن دایی . قربونت برم من بابایی جمعه شب برگشت و شنبه شب هم اومد دنباله ما اومدیم خونه . خیلی خوش گذششت بهمون . خاله مریم برات یه پاپوش و یه آیینه و شونه هم خریده . پسره نازم اگه بدونیی من چه قدر استرس دارم .
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی