مرور چند روز
امروز 17/2/1393
سلام مامانی .خوبی نی نی جونم .منم خوبم .یکشنبه (یعنی 14 )رفتم پیشه خانوم دکتر دیدمت .اندازه 1 بند انگشت بودی کوچولو جونم.مامانی یکشنبه خیلی خسته شد ، صبح رفتم جایه دایی یاشار مدرسه وایسادم،روزه معلم هم بود و بچه ها برا دایی کادو آورده بودن ، عصر هم با بابایی رفتیم دکتر.طفلی مامان از یکشنبه سر درد داشت تا سه شنبه .یه استامینوفن ساده خوردم بهتر شدم . تو که الان یه فرشته کوچولوی از اونجا دعا کن مامانی دیگه مریض نشه .این روزها حاله خوبی ندارم.یه عالمه حالت تهوع دارم و بی حالی ولی به خاطره تو تحمل میکنم چون تو ماله منی ماله خوده خوده من.از همین الان تا اخره دنیا بهت قول میدم نزارم هیچ کس و هیچ چیز به غیر مرگم منو از تو جدا کنه فدات شم.داری میایی که دیگه مامانی تنها نباشه وآخه بابایی همه اش سره کاره حالا توو بیایی 2 نفر میشیم انقدر انقدر اذیتش میکنیم که دیگه وقتی خونه است نتونه استراحت کنه.هوووووووورا من دیگه تنها نیستم . فرشته کوچولوم زود بیا پیشم.زوده زود .این چند روز که حالم خوب نبود خیلی غرغر کردم و ناشکری اما تو ببخش.حالم واقعا خوب نبود .راستی مامان و بابایه بابا شهرا م فردا میرن مشهد .خیلی دوست دارم زود بیایی بغلم بووووووووووس.