رهام جووووووونم رهام جووووووونم ، تا این لحظه: 9 سال و 5 ماه و 8 روز سن داره

ما و هدیه خدا به ما

ماه محرم

گل پسرم انشاالله خوب و سالم باشی. مامانی خوب اول بگم که از یکشنبه ماه محرم شروع شده و همه بچه ها به خصوص پسربچه ها پر شدن از شور و هیجان . شب که میشه میان تو کوچه و با طبل و دهل هاشون حسابی میزنن. انشاالله شما ساله دیگه میایی و با بابایی میبریمت عزاداری امام حسین (ع). الهی دورت بگردم . سه شنبه با بابایی رفتیم سونو و خانوم دکتر گفت شما شدی 2 کیلو . قربونت برم  نی نی 2 کیلویی من فدایه  قد و بالات برم من . حدوده 43 روز دیگه یه کم زودتر یا دیرتر شما میایی بغلم . تو طوله روز 2 تایی میریم تو اتاق ات و با هم دور میزنیم . شده تفریحه من و شما . انشاالله میایی و با همه اسباب بازی ها بازی میکنی و خراب خووروبشون میکنی . اوه اوه جدیدا خی...
8 آبان 1393

ماهی کوچولو

عزیزه دله من پنجشنبه نشسته بودم و داشتم شکممو نگاه میکردم که دیدم یه موجی روشکمم اومد و بالا پایین شد . انقدر ذوق کردم که تا یه ربع داشتم شکمم و نگاه میکردم . الهی فدات بشم من . دیشب هم بابایی دید البته یه لگده محکم زدی اما من انقدر با ذوق داشتم شکمم و نگاه میکردم که بابایی خنده اش گرفته بود . از تکونات فیلم هم گرفتم . راستی بابایی پنجشنبه صبحه زود  رفتن شمال . من و شما هم رفتیم ناهار خونه سحر جون (دختر خاله مامان) بعد هم شام رفتیم خونه دایی مامان . خیلی خوش گذشت با خاله مریم و زن دایی . قربونت برم من بابایی جمعه شب برگشت و شنبه شب هم اومد دنباله ما اومدیم خونه . خیلی خوش گذششت بهمون . خاله مریم برات یه پاپوش و یه آیینه و شونه هم خریده...
4 آبان 1393

استرس

 نفس جووونم خوب و خوش باشی الهی فدات بشم . مامانی این روزا پر از استرسه . نمیدونم میتونم مامانه خوب و لایقی برات باشم یا نه ، میتونم لایقه این لطفه خدا بهت باشم یا نه . ولی من همه تلاشمو میکنم . گل پسری تاج سری چند روزه ساکه شما رو بستم ، کاره دیگه یه موقع عجله کردی و خواستی زود بیایی ، اون وقت عجله ایی سخت بود . هر روز میبرمت بهت اتاق اتو نشونت میدم نفس خان . یعنب تو هم الان مثله من منتظری بیایی دنیا رو ببینی ؟؟ فدات بشم دست کوچولو من ، آخ اخ  ااگه بیایی بغلم چه قدر میخوام گاز گازت کنم .   ...
30 مهر 1393

اتمام هفته 32

گل پسری مامانی و یه استرسی گرفته خدا میدونه هرچی به دیدنت نزدیک تر میشم استرسم بیشتر میشه آقا . شنبه رفتیم دکتر گفت هنوز نچخیدی و مودب نشسته بودی فدات شم کچل جوونم . گفت اگه بخوام سزارین بشم 15 آذر و طبیعی 22 یا 23 آذر ، منم صبر میکنم ببینم خدا کودومشو میخواد نفس خان . اتاقت و چیدیم  . مامان بزرگت و عمه ات اومدن دیدن و برات هدیه آوردن . مامان بزرگ و آقا جونت 1 تشک و بالش و پتو با یه لباس زمستونی خیلی خوشگل و گرم اوردن و عمه و پسر عمه ات هم یه دست بلوز و شلوار و ژیله قشنگ و مردونه است  . فدات بشم من مرد کوچولو ، انقدر کفش هایه ناز و گوگولی داری که هر میبینه کلی خوشش میاد . لباسات هم خیلی خوشگله . خاله صفوره (خاله مامان ) هم برات یه...
28 مهر 1393

اتمام تعمیرات و رسیدن به آرامش

سلام مامانی . خوب و خوش باشی. عزیزم بالاخره تعمییرات تموم شد و خونه هم تر و تمیز چیده شد ، فقط مونده چیدمانه اتاقه شما که بابایی دوست داشت خودش باشه برا همین گذاشتیم فردا که جمعه است با هم کاملش کنیم . چهار شنبه رفتیم و همه کم و کسری هایه شما رو خریدیم . اتاق ات خیلی خوب شده . سرویس چوب ات هم یکشنبه آوردن . خیلی خوشگله . کاغذ دیواری اتاق ات خیلی نازه . اگه بعدا ها خدا بهمون یه دخملکی هم داد میششه که اتاقه اون هم باشه . خلاصه که مامان خیلی خیلی خسته شد . الان هم گلو درد داره شدیدا . اما به خاطره شما نمیتونه قرص بخوره . پس مجبورم تحمل کنم . ...
24 مهر 1393

تعمیر خونه

 واااااااااااااای پسری اگه بدونی الان خونه امون چه شکلی شده . همه جا رو ریختیم به هم که یه اتاقه دیگه درست کنیم برای شما . البته اتاق جدیده میشه اتاقه من و بابایی اون یکی میشه اتاقه شما . همه جا درهمو برهمه . 5 شنبه نصابه کاغذ دیواری میاد تا کاغذ و نصب کنه . انقدر کاغذ دیواری اتاقت خوشگله . همه این دردسر ها رو به خاطره تو تحمل میکنم . اتاق ات خیلی شاد میشه . من که همه اش خوابشو میبینم . الهی فدات شم که یه روز تو اون اتاق میخوای بازی کنی . اسمت هم انتخاب کردیم . اما وقتی به دنیا اومدی به همه میگیم . اخه نمیخوام تو دهن ها بچرخه . پسری هوا خیلی سرد شده ، مامانی که همیشه عاشقه سرماست اما الان سردش میشه . ...
15 مهر 1393

عید قربان

سلام دورت بگردم . انشاالله که همیشه خوب و خوش باشی نفسه من . فدایه اون پاهایه کوچولوت برم که به شکمم لگد میزنی آقا . خیلی دوستت دارم بیش از اندازه . راستی امروز میخواییم دیگه تعمیرات و شروع کنیم و اتاقه شما رو آماده کنیم .دیروز دختر عمو مهسا اومد خونه امون و برات هدیه آورده بود . دستش درد نکنه خیلی زحمت کشیده بود . عزیزه دلم بیا دیگه بابایی میگه تا بغلت نگیرتش نمیفهمه من چی میگم . امروز کلی کار داریم . دعا کن همه چی خوب پیش بره خوب تو یه فرشته ایی دعات میگیره . ...
13 مهر 1393